Saturday, December 29, 2001

غربت

مسافر از اتوبوس پیاده شد
((چه آسمان تمیزی!))
و امتداد خیابان غربت اورا برد

Wednesday, December 26, 2001

به کجا باید پناه برد؟

حالا از خالی ترین غروب پائیزی پرم!
امروز بر دفتر سرنوشت با خطی از دلتنگی نوشتم
اما چه فرقی می کند
حالا که تونیستی
تونیستی تا ببینی دلتنگی های مرا
تو نیستی تا بخوانی دفتر سرنوشتم را
دفتری را که روزگازی با عشق می نگاشتم... آه دیگر آن روزها بر نمی گردد و امروز دردی را می نویسم که شانه هایم تاب تحمل سنگینی اش را ندارد
به کجا باید پناه برد؟
امروز قصه دل من گوش می کنی
فردا چو قصه مرا فراموش می کنی
چرا؟
چون ذات و سرشت طبیعت این است و بس...

Tuesday, December 04, 2001

سلام

دیروز یه خونه مثل خونه خودم تو اینترنت پیدا کردم
بابا من یه دیروز یه هودر پیدا کردم کلی ذوق زده شدم
ولی نمی دونم چرا امروز که می خوام برم دوباره به خونش سر بزنم صفحه ش باز نمیشه:(( ه
چیکار کنم هیچکی نیست به من بگه چیکار باید بکنم
فکر کنم اصلاً کسی نمی یاد اینجا به خونه من سر بزنه
لطفاً اگه کسی اینارو می خونه با این ایمیل با من تماس بگیره
s0rena@yahoo.com

Monday, December 03, 2001

گریه هم درد منو دیگه دوا نمی کنه

و حال روزهاست که می دانم و می گریم
سالهاست که رفته ای و من در این سالها هر روز در تکرار تنهاییم به تو و چشمانت می اندیشم و هنوز که هنوز است از صدای پای کسی که بر در خانه ام می کوبد می شکنم
شاید روز آمدنت را از گلهای باغچه بپرسم و بر در سوگ شبهایم اشک بریزم