Wednesday, April 24, 2002

بد شانسی

امروز ، روز خوبی برام نبود ، بد شانسی پشت بدشانسی
صبح الاطلوع با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار شدم ، ماهرخ جون رفیق شفیق و همکلاسیم بود
واسه پروزه دانشگاه مارو از خواب پروند والبته بیشتر از اینکه به من احتیاج داشته باشه به ماشین بنده احتیاج داشت
ما هم که خراب رفیقیم ، سه سوته حاظر شدم و رفتم که ماشین و روشن کنم
که البته روشن نشد زنگ زدم به ماهرخ جون که ماشین روشن نمی شه اونم کم نیاورد و گفت الان میام دم خونتون که هولش بدیم
خلاصه که ماشین را افتاد و موقع هول دادن تشریفشو برد تو جوب
دیگه می خواشستم ماهرخو خفه کنم ، البته ماشین فدای سرش ولی حرسم از این گرفته بود که صبح الا طلوع یه پیکان جواد گیر داد واسه کمک که کمکش تو سرش بخوره دیگه مگه مارو ول کرد با اون رفیق چلغوزش
ماشین از تو جوب در اومد که ای کاش در نمی یومد خلاصه اون دو تا ماشین و هول دادن تا راه افتاد
بعدشم پشت سر ما هرجا می رفتیم می یومدن هرکاری کردم و دست به هر آرتیس بازی زدم نتونستم قالشون بذارم که نتونستم
آخرشم از دست اونا تصادف کردم:(( و چهار ساعت مچل شدیم
تازه فردا هم باید راه بیفتم برم بیمه
ماهرخ جون فعلاً نیا جلو چشمم که خفت می کنم

صدا

Monday, April 15, 2002

...