Monday, December 03, 2001

گریه هم درد منو دیگه دوا نمی کنه

و حال روزهاست که می دانم و می گریم
سالهاست که رفته ای و من در این سالها هر روز در تکرار تنهاییم به تو و چشمانت می اندیشم و هنوز که هنوز است از صدای پای کسی که بر در خانه ام می کوبد می شکنم
شاید روز آمدنت را از گلهای باغچه بپرسم و بر در سوگ شبهایم اشک بریزم