وسیع باش، تنها و سر به زیروسخت
امروز داشتم سهراب می خوندم
با این جمله اش خیلی حال کردم: وسیع باش، تنها و سر به زیروسخت
درد از یه جای دیگه س
وقتی دل ارزش خودش را از دست بدهد
چشمهایت دیگر اشکی برای ریخته شدن نداشته باشد
وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی
وقتی دیگر هرچه دل تنگت می خواهد گفته باشی
وقتی دیگر دفترو قلم هم تنهایت گذاشته باشند
وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند
وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ کنی
وقتی احساس کنی دیگر هیچ کس تورا درک نمی کند
وقتی احساس کنی تنها ترین تنها ها هستی
وقتی باد شمع های روشن اتاقت را خاموش کند
وقتی...هه
دیگه بی خیال
اینا حرفهای من نبود
حرفهای یه آدم عاشق هم نبود
درد از جای دیگه س
از یه دختر17 ساله که وقتی پای درد و دلش می شینی ، جیگرت می سوزه
به قول خودش امان از وقتی که چشم و گوشت زود باز شه و عقلت زودتر از هیکل و سنت رشد کنه
یعنی یه آدم چقدر می تونه بدبخت باشه:(( ...ما به کجا داریم می ریم؟
ققنوس
کاش ققنوسی وجود داشت
کاش ققنوس افسانه نبود
چه جوری میشه مثل ققنوس بدون مردن، از نو، زاده شد؟
دقیقه نود
احساس خفگی می کنم ، عادت کرده ام همیشه دقیقاً بعد گذشت دقیقه نود شروع به دویدن کنم
با زمین خالی ، بی بازیکن و داور
همسایگی خدا!
در همه حال آرزویم این است که فقط در همسایگی خدا خانه کنم
اما نرخ اخلاص بالاست و بضاعت من اندک
حالا در همسایگی خدا کوچه نشینم
فقط خدا کند به جرم سد معبر، از جهنم سر در نیاورم